Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-04@22:41:04 GMT

اینجا خانه ما| تولد! تولد!

تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۱۹۱۲۰۱

اینجا خانه ما| تولد! تولد!

گروه زندگی:  این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!

سردرد خسته ام کرده. لحظه شماری می‌کنم زهرا بخوابد، که من هم بتوانم بخوابم. شاید این مهمان ناخوانده، راهش را بکشد و از تنم بیرون برود. خیلی وقت بود که سردردهای میگرنی سراغم نمی آمدند. هرچه فکر می‌کنم، یادم نمی آید که در شیردهی کدام مسکن مجاز بود و کدام غیرمجاز.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

گوشی را برمی‌دارم که مسکن بی خطر را جستجو کنم اما آن قدر سردردم شدید است که نور صفحه را نمی توانم تحمل کنم. گوشی را می‌گذارم کنار. زهرا بالاخره روی شانه ام می خوابد. علی را توجیه می کنم که باید بخوابم تا حالم بهتر شود. 
- پس علی جان سجاد رو سرگرم کن که سراغ من نیاد.

- من سعیمو می کنم، اما قول نمی دم.
- همون سعیت رو بکنی، کافیه.

خدا بخیر کند. این جور وقت‌ها، آنچنان احساس مسیولیت می‌کند که از قضا سرکنگبین صفرا می افزاید و با سروصدای دعوایشان برای بیدار نکردن من، بیدار می‌شوم.
- پسرم بدتر از هرچیزی برای سردرد، جیغه. جیغ همدیگرو درنیارین.
- باشه.
در اتاق را می بندم و با احتیاط کنار زهرا دراز می‌کشم. «امام حسین جان! این روزا عید خانواده شماست، لطف کن و یه دست شفا بکش روی سر من». چند لحظه به جمله ام فکر می‌کنم. «حالا اصلا سردرد را ولش کن! فکرم را شفا بده. روحم را بزرگ کن». یادم می افتد که برای جشن امشب کاری نکرده ام. جشن میلاد امام سجاد.
از همان اول زندگی، من و مقداد کشف کردیم که در دوست نداشتن جشن تولد، تفاهم داریم. مخصوصا مقداد از اینکه برای بچه ها جشنی بگیریم، همه را دعوت کنیم که کادو بیاورند، بچه چند ساعت بطرز اغراق شده ای مرکز توجه بشود، هدیه هایی که می‌شد برای هر کدام زحمت بکشد و کم کم در طول سال به دست بیاورد را یکباره دریافت کند، بچه های دیگر غصه بخورند و حسادت کنند و ... اصلا خوشش نمی آید. این شد که ما به جای جشن تولد، معمولا شب تولد معصومی که اسم بچه ها را از ایشان وام گرفته ایم، جشن می‌گیریم. گاهی کوچک، گاهی بزرگ، گاهی با رفتن به شهربازی و رستوران، گاهی با یک بازی دسته جمعی خانوادگی.
امسال نمی دانم چه شد که از تولد امام سجاد غافل شدیم. سجاد بعید است حواسش باشد، اما ما که خودمان می دانیم! خودم را راضی می‌کنم که امشب کیکی می‌گیریم و با همان، این مناسبت را سپری می‌کنیم.
پتو را می‌کشم روی سرم. چشم هایم دارد گرم می شود که صدای پیچاندن دستگیره در می‌آید. فوری پشت بندش صدای دویدن می شنوم. صدای پچ پچ می آید:
- مگه نگفتم مامان خوابه؟
- آخه کارش دارم.
- کارتو به من بگو.
«قربان دست و پای بلوری اش بروم. پسرم مرد شده!» چشم هایم را می بندم و وقتی باز می‌کنم که زهرا بیدار شده و صدای گریه اش، مرا از خواب پرانده.

با این خواب یک ساعته، سردردم خفیف شده و حالم بهتر است. زهرا را بغل می‌کنم که با هم برویم توی هال. تا دستگیره را می چرخانم، صدای داد و هوار از داخل هال بلند می‌شود. «نه، نه! مامان نیاااا». دستگیره را رها می کنم. «باز چه فتنه ای به پا کرده اند که نمی‌خواهند من بروم بیرون؟!»

- چرا نیام بچه ها؟
- یه دقه صبر کن، فقط یه دقه.
- چیزی شکسته؟ چیزی ریختین رو فرش؟ هر کار کردین طوری نیس. بذارین من بیام، بلایی سرخودتون نیارین.
- نه، نه! هیچی نشده. نگران نباش. 
می نشینم و درحالی که دارم گمانه زنی می‌کنم آن بیرون چه خبر است، قربان صدقه زهرا می روم که خوابش را حسابی کرده و قبراق و سرحال دارد دور و اطراف را دید می‌زند.
- ماماااان! بیاااا!
«خدایا خودت رحم کن!» تا بلند می‌شوم، علی می آید تو و در را پشت سرش می بندد.
- مامان بیا این روسری رو بنداز روی سرت، جلوی چشم هات رو بگیره.
- خوب میخورم زمین!
- نه، من دستت رو میگیرم!
- ای خداااا!
می رویم بیرون. زهرا از فاز روسری بر سر خوشش آمده و همان زیر می خندد و دست می‌زند.
- مامان! حالا روسری رو بردار!
روسری را می زنم کنار. علی و سجاد با افتخار کنار بساط شان ایستاده اند:
- این شما و این سفره جشن امام سجاد!

یک پارچه پهن کرده اند و هرچه بنظرشان جالب و مربوط به جشن و خوشی بوده، در آن چیده اند. دلم از خوشی پر از ذوق می‌شود.
- از کجا می دونستین فردا تولد امام سجاده؟
- فهمیدیم دیگه. از مدرسه، از تلویزیون.
- خیلی سفره تون قشنگه بچه ها. خیلی کیف کردم. عالی بود، عالی.
- مامان، حالا بیا سر سفره بشینیم، خدا رو شکر کنیم که امام سجاد رو به ما داده.
- چشم، چشم.
علی رو می‌کند به سجاد:
- خوراکی ها رو نخوریا، سفره رو نگه می داریم تا بابا بیاد.
- فقط یه دونه شو می‌خورم.
میخندم و رو به علی می گویم:
- بذار بخوره!
- خیلی خوب. مامان زهرا رو نذاری زمین ها، همه چی رو خراب می‌کنه.
- حواسم هست.
چه ایده ای زده اند. کلی کیف کردم. یکی یکی بغلشان می گیرم و بوسه باران شان می‌کنم.

«خدایا شکرت که امام سجاد را آفریدی. خدایا شکرت که علی و سجاد و زهرا را به خانه ما دادی. خدایا برای همه چیز شکرت».

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: جشن امام سجاد اعیاد شعبانیه فرزندآوری امام سجاد بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۱۹۱۲۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جشن تولد ۴۱ سالگی افسانه پاکرو

تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 بازدید 15 افسانه پاکرو هنرپیشه سینما، تلویزیون و تئاتر تولد ۴۱ سالگی خود را جشن گرفت. او در فیلم های سینمایی دلتا ایکس، دو عروس، شبکه، شیر و عسل، زندگی شیرین، رؤیای خیس، محکومین بهشت، بیخوابی اسب‌ها و محاکمه نقش آفرینی داشته است. تصاویر این جشن را به همراه سکانس‌هایی از فیلم رویای خیس که او را مشهور کرد، می‌بینید.

دیگر خبرها

  • رده نهم، بهترین رتبه تیم‌های میکس تفنگ بادی
  • عکس | پیام احساسی نفس بازغی برای تولد مادرش
  • جدیدترین همکاری افشاریان و خاکزاد
  • بازیگران اصلی «بیرون‌پشتِ‌در» معرفی شدند
  • پیام احساسی نفس بازغی برای تولد مادرش + عکس
  • بازیگران اصلی «بیرون‌پشتِ‌در» معرفی شدند/ اجرا در تالار قشقایی
  • بازماندن پورحسینی از صعود به فینال تپانچه ۱۰ متر جام جهانی
  • (ویدئو) خانه‌های چوبی امام‌زاده ابراهیم شفت در آتش سوخت
  • جشن تولد ۴۱ سالگی افسانه پاکرو
  • عکس| جدیدترین عکس سجاد افشاریان در پشت صحنه تئاتر